حدیث شهدا: شادی روح شهدا صلوات شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم شهیدان قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم شهیدان به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم به هر که، هرچه داشتی بخشیدی ،حتی تیر‌ها هم از پیکرت ، خون نوشیدند شهادت؛ عشق به وصال محبوب و معشوق در زیباترین شکل است. وقتی عقل عاشق شود! عشق عاقل می‌شود.و شهید می‌شوی…

کتابخانه شهدا

دیدم که جانم می رود

نوشته :حمید داود آبادی
تعداد صفحات کتاب :320
قیمت نسخه چاپی :دارد
شابک :۹۷۸۶۰۰۸۲۰۰۳۱۴
تاریخ انتشار:1395
توضیحات

خاطراتی از شهید مصطفی کاظم‌زاده به نقل از هم‌رزم وبرادر قسم‌خورده‌اش

شهید مصطفی کاظم‌زاده در 9شهریورماه1344 در محلۀ شاهپور متولد شد. ماجرای بین حمید و مصطفی از همین برادری‌هاست که دو نوجوان کم‌سن‌وسال باهم راهی جبهه می‌شوند و درنهایت نیز شهادت مصطفی او را از حمید، که برادر واقعی‌اش شده بود، جدا می‌کند. نویسندۀ این اثر خود راوی و هم‌رزم و همراه شهید است، از زمان اولین برخورد، حضور در چادر وحدت برای مقابله با گروه‌های منافقین و معترضین جمهوری اسلامی، گرفتن رضایت خانواده و حضور در جبهه جنگ، اعزام به منطقۀ سومار و شهادت مصطفی… شرح این رفاقت آن‌قدر شیرین است که وقتی به لحظۀ جدایی آن دو می‌رسد، حمید می‌گوید: «دیدم که جانم می‌رود.»