شهید علی تاج احمدی تبریزی
شهید، على تاجاحمدىتبریزی: من، از خداى خود و آقا امام زمان (عج) و رهبرم و از تمامى شهدا و شما امت همیشه در صحنه، شرمنده ام که حقم را نتوانستم در قبال خداى خود و شما ادا کنم و از خداوند متعال در جهان، طلب عفو دارم و از شما مى خواهم، حقتان را بر من ببخشید. عزیزانم! من، کوچکتر از آنم که به شما وصیت کنم؛ اما هر کس وظیفه اى دارد که باید به آن عمل کند. تکلیف شما امت، حضور همیشگىتان در صحنه است؛ صحنهی مبارزه و پیکار، که شیاطین از این مى ترسند و این بر شما حجت است. برادران و خواهران! این است پیام خون تمامى شهداى اسلام: ما رفتیم و به وظیفهی خود عمل کردیم و با خون خود نهال اسلام را آبیارى کردیم و این شمایید که باید پاسدار دستاوردهاى این خونها باشید و شمایید که باید با دشمنان اسلام تا آخرین قطرهی خونتان پیکار کنید. آرى، عزیزانم! زندگى این است. آنچه در آن غوطه ورید، آن مرگ است؛ نه حیات! اخطار مى کنم و فریاد مى زنم؛ فریادى از اعماق وجودم به بلنداى تاریخ: «لا اله الا الله و الله اکبر». اى مسلمین! مراقب باشید که این دنیا شما را به خودش مشغول نکند. مراقب باشید که به این دنیا و آنچه در اختیار دارید، وابسته نشوید. وابستگى، مطلقاً برای خداست و به غیر او شرک است. خداوند به همه توفیق دهد که همیشه و همه جا وجودمان و همهی سجودمان و همهی اقوالمان و اعمالمان، خالصانه و براى او باشد و خداوند به همهی ما ایمانی قوى بدهد؛ مثل اینکه خداوند همیشه در قلبها حاضر است. داغ وصال آقا که بر دل ما ماند؛ ولی سلام ما را به نایبش برسانید. ما که دستمان به ضریح ابا عبدالله الحسین(ع) نرسید؛ سلام ما را هم به آن ضریح مطهر برسانید و سلام ما را به مسجد الاقصى برسانید.۱ (۱۱۵۹۶۰۹) به امید ندای اذان فتح بر بلنداى خانه کعبه على تاجاحمدى ۲۵/۱۲/۶۱
کریم سرباز: با قطار عازم «اهواز» بودیم. رزمندگان در داخل قطار، شور و حال وصفناپذیری داشتند. پاسدار شهید «علی تاجاحمدی»، از هنرمندان نقاش، خطاط و فیلمبردار «سپاه پاسداران» هم، همراه ما بود. او جوانی با تقوا و با خدا بود. بیست و یکم اردیبهشت ماه سال شصت و دو بود، که به خط مقدم جبهه در «پاسگاه زید» رسیدیم. او از خوشحالی در پوست خود نمیگُنجید. از مواضع نیروهای خودی کلی فیلم و عکس گرفت. فردای آن روز ساعت شش صبح، بعد از خواندن نماز و دعای «ندبه»، به سوی خط مقدم حرکت کردیم. «علی» مثل همیشه نبود. خیلی نورانی شده بود. بعد از این که از چند موقعیت رزمندگان عکس و فیلم گرفت، ناگهان یک گلولهی «خمپاره ۸۲» دشمن میان ما اصابت کرد و ایشان از ناحیهی سینه و سر مجروح شد. «علی» با وضعیتی که داشت، فقط فریاد میزد: «یا مهدی! ادرکنی» و یا میگفت: «خداوندا! از سر تقصیرات من بگذر!» من خودم را با هر زحمتی که بود به نزدیک جاده رساندم. یک آمبولانس از راه رسید و ما را سوار کرد. آمبولانس حرکت کرد؛ اما متأسفانه در بین راه واژگون شد و ما مجدداً در جاده رها شدیم. در همین حال، برادر «فصیحیرامندی» ـ که فرماندهی گُردان ما بود ـ از راه رسید و ما را به اورژانس رساند. و سرانجام نیز «علی» بر اثر شدت جراحات وارده در بیمارستان به شهادت رسید.